آقای کریمان

هدیه به کریم اهل بیت

آقای کریمان

هدیه به کریم اهل بیت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بقیع» ثبت شده است

دارم دلی از امید و غم مالامال
در آتشم از ماتم هشت شوّال
اما به تو و ظهور تو دل بستم
بازآی که برپا شود این صحن امسال
*
با آمدنت اگر قیامت برپاست
تیغ تو بلای جان وهابی هاست
در مقدمت ای منتقم آل الله
این گنبدِ ریخته، به پا خواهد خاست
***
تا بوده و هست درد و غم باشد، آه
داغی به دل اهل کرم باشد، آه
ای شهر مدینه! بی وفایی تا کی؟
کی دیده «کریم» بی حرم باشد، آه
*
با بی کسی و غربت و غم می سازیم
با شیون و آه دم به دم می سازیم
سوگند به آن چهار قبر خاکی
یک روز برایتان حرم می سازیم

یوسف رحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۱
محمد ره انجام

دنبال قبر یه آدم معروف می گشت. یه آدمی که خیلی معروف بود و مردم شهر با لقب کریم میشناختنش. این همه راه اومده بود می خواست قبرش ببینه. خوب یه آدم معروف باید قبرش جای آبادی باشه.

اما اونجا هرچی می گشت بجز خاک و چند تا قبر خراب که از اطراف بعضیاشون معلومه یه موقعی اینجا بنایی یا یادبودی ،حرمی چیزی بوده، چیزی نمی دید.

آفتاب تند اونجا چشماش میزد و اون که چشماش به این تیغ آفتاب عادت نداشت، دستاش سایه بون چشماش کرده بود و چشماش از آفتاب یکی دو دقیقه یک بار می دزدید.

هرچی گشت از میون این قبرای خراب نشونیی پیدا نکرد که ببرتش سر قبر کریم. کریمی که حالا آوازش از شهر گذشته بود و تو دنیا پیچیده بود.

اما چشم که چرخوند دید چند نفر مثل خودش ایرانی نزدیک قبرستان ایستادن و انگار تو چشماشون یه دنیا بغض و اشکه.

دلش زد به دریا و رفت جلو تا بلکه از اینا بتونه آدرس قبر کریم بگیره. میون اون خاکها که چیزی پیدا نکرده بود.

_آقا سلام ،ببخشید میتونم یه سوال بپرسم؟

با صدای لرزون از بغض گریه اون آقا  به زحمت جواب داد:سلام،بفرمائید.

_آقا من دنبال قبر یه آقائیم که اسمش حسن بن علی و معروفه به کریم. می گن اینجاست ولی پیدا نمی کنم. میتونید راهنماییم کنید.

مرد که انگار بغض شیشه ایش منتظر یه تلنگر بود تا خورد بشه صورتش خیس اشک شد و هق هق گریش آروم به صدا در اومد و با دست لرزون از گریه یه قبر خراب کنار یه دیوار خراب بهش نشون داد.

تا قبر دید انگار، انگار، انگار ... خدایا!!!

حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند...

سلام بر ائمه بقیع و مادر بی حرمشان (ع)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۶
محمد ره انجام

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خونابه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست؟
 
شاعر: سید حمید رضا برقعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۰۹:۳۶
محمد ره انجام